درددل کارآفرینان از بیتعهدی و بی دغدغگی مدیران…
شده تا به حال از شنیدن حرفی آنقدر رنجور و عصبانی شوید که دست هاتان مشت شود در هم و آنقدر فشار دهید که بعد از باز کردن رد خونی که کف دستتان پراکنده شده را ببینید؟
چند شب پیش بود. من در حال آشپزی بودم و تلویزیون خانه روشن. برنامه ای در حال پخش بود به اسم “میدان مردم”؛ برنامه ای است با هدفِ کمک به رفع موانع تولیدکنندگان و کارآفرینان کشور. روند برنامه به این صورت است که شما فیلمی از خودتان را ضبط میکنید و در آن از مشکلات و موانع تولیدتان میگویید. فیلم را برای مسئولین مربوط ارسال میکنید، عوامل برنامه پس از طی مراحلی به استان شما میآیند و موانع را بررسی و درصدد رفع آن برمیآیند.
عوامل برنامه آن شب مهمان استان لرستان بودند. مهمان برنامه تولیدکنندهای بود با یک کارگاه تولیدی ساخت تجهیزات پخت نان و شیرینی با ۲۵ کارگر. این کارگاه جدای از سنگهای ریز و درشتی که ۲۰ سال است در میانهی راهش دیده، حالا غمی پنجه میکشد در دلش طاقت فرسا؛ ۳ سال بود که پروانهی بهرهبرداری آن تعلیق شده بود. دقت کنید! ۳ سال تعلیق پروانهی بهرهبرداری یک واحد تولیدی!!!!! می دانید یعنی چه؟ یعنی چوبی که آنقدر میماند لای چرخ تولیدکننده تا تک تک اجزایش خرد شود، له شود، زمین بریزد و همان جا بپوسد. یعنی سرخوردگی کارآفرین. یعنی جمع شدن سفرهی سادهی ۲۵ کارگر. یعنی… هزاران یعنی می شود برایش گفت، بگذریم…
مهمان و مجری برنامه برای طرح مشکلات موجود به سمت ادارهای رفتند به اسم صنعت معدن و تجارت. رئیس اداره آنجا بود. نمایندهی استان هم. مهمان سلام کرد و نشست، مجری هم. بعد از حال و احوال و تعارفات مرسوم، مجری رو کرد سمت مهمان و گفت :
“آقای آسترکی! شما خیلی آدم خوشبخت و خوش شانسی هستید که جناب آقای دکتر … (رئیس اداره) شخصاً وقت گذاشتن و دارن به مشکل شما رسیدگی میکنن.”
اینجا لحظهای بود که آنچه که شنیده بودم آتشی شد که زبانه میکشید از گوشم به مغزم و از آنجا به دستانم. شعلههای آتش خشم شدند و دویدند سمت انگشتانم. انگشتانم خم شدند و فرو رفتند کف دستهایم و فشرده شدند.
خوشبختی مفهوم عمیقی است. کارکردش برای هرکس متفاوت است. اما تنها این را میدانم که این واژه برای توصیف چنین وضعی، دردناکترین نوع توصیف است. ۲۰ سال عمر و جوانی یک کارآفرین، ۳ سال تعلیق و خواباندن خط تولید یک کارگاه به بهانههای عجیب و غریب! ۲۵ جفت چشم ناامید و… اینها پارامترهای خوشبختی نیست.
آقای آسترکی حرف زد، ناراحت بود، غصه داشت، غصههایش اشک شدند حتی! مسئولین شهرش لطف(!) کردند و بعد از ۲۰ سال حرف هایش را شنیدند. پروانهاش را از حالت تعلیق خارج کردند. امیدی در دلش نشست…. اما نمی دانم چند تولیدکنندهی دیگر وجود دارند که سالها باید بنشینند تا روزی همای سعادتی اتفاقی روی شانههاشان بنشیند…. نمیدانم…
امیرالمؤمنین در نامه ی ۵ نهج البلاغه خطاب به اشعث بن قیس میفرمایند : “إنّ عملک لیس لک بطعمه ولکنه فی عنقک امانه” حکمرانی برای تو طعمه نیست، بلکه امانتی است برعهده ات.
پس مسئولی که وقت میگذارد و به درد و رنج شهروندی که سالهاست نان در خون میزند و میخورد گوش میدهد، لطف نمیکند. دِینی است بر گردنش که باید ادا کند. تلقی مدامِ لطف به جای وظیفه، سبب میشود خودمان هم باور کنیم که گوشِ شنوای یک رئیس چیز عجیبی است. که یک آپشن خارقالعاده است. که اگر روزی چنین چیزی دیدیم، خود را خوشبختترین فرد جهان بدانیم. و چه دردناک است این باوری که ذره ذره در وجودمان شکل میگیرد….